" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٧: ای ساز قدس دل بجهان نوامبند

ای ساز قدس دل بجهان نوامبند
یکتاست رشته ات بهر آواز پا مبند
تمثال غیر و آینه ات انیچه تهمت است
رنگ شکسته بر چمن کبریا مبند
ای بی نیاز کارگه اتفاق صنع
بار خیال بر دل بمیدعا مبند
پر کوته است سعی امل بارسائیت
ای نغمه بلند بهر رشته پا مبند
بیگانگی زوضع جهان موج میزند
آئینه جز مقابل آن آشنا مبند
بست و گشاد حکم قضا را چه چاره است
نتوان خیال بست که مگشای یا مبند
دارد دل شکسته درین دیر بی ثبات
مضمون عبرتی که برای خدا مبند
سامان شبنم چمنت آرمید گیست
این محمل وفاق بدوش هوا مبند
ناموس آبروی تنزه نگاه دار
رنگ عرق تریست بساز حیا مبند
زان دست بی نگار که در آستین تست
زنهار شرم دار خیال حنا مبند
این عقده امید که دل نقش بسته است
(بیدل) برشته ئی که توان کرد وامبند