این انجمن افسانه راز دهنی بود
هر جلوه که دیدم نشنیدن سخنی بود
این فرصت هستی که نفس کشمکش اوست
هنگامه بیتاب گسستن رسنی بود
تا پاک برائیم زگرمابه اوهام
قطع نفس از هرمن و ما جامه کنی بود
جمعیت سربسته هر غنچه درین باغ
زان پیش که گل در نظر آید چمنی بود
تکرار نفس شد سبب مبحث اضداد
امروز تو و ماست کزین پیش منی بود
در بیکسیم خفت همچشمی کس نیست
ای بیخبران عالم غربت وطنی بود
امروز جنون تب عشق تو ندارم
صبح ازلم پنبه داغ کهنی بود
ما را بعدم نیز همان قید وجود است
زان زلف گره گیر بهر جا شکنی بود
افسوس که دل را بجلائی نرساندیم
صبح چمن آئینه صیقل زدنی بود
زین رشته که در کارگه موی سفید است
جولاه امل سلسله باف کفنی بود
آخر بطپش مردم و آگاه نگشتم
آن چاه که زندانی اویم ذقنی بود
فردا شوی آگاه زپرواز غبارم
کاین خلعت نازک ببر گلبدنی بود
(بیدل) فلک از ثابت و سیار کواکب
فانوس خیال من و ما انجمنی بود