" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٠: این حرصها که دامن صد فن شکسته اند

این حرصها که دامن صد فن شکسته اند
عرض کلاه داده و گردن شکسته اند
دارد شراب غفلت ابنای روزگار
بدمستی که ساغر مردن شکسته اند
بیتابی از غبار نفس کم نمیشود
مینای دل بروی طپیدن شکسته اند
در زلف یار هیچ دل آزردگی نداشت
این دانه ها زدوری خرمن شکسته اند
یارب شکست من بچه افسون شود درست
دارم دلی که پیشتر از من شکسته اند
در عالمیکه سنگ شرر خیز وحشت است
گرد مرا چو آب درآهن شکسته اند
هر گل که دیدم آبله خون چکیده بود
یارب چه خار در دل گلشن شکسته اند
صد برق در کمین نفس موج میزند
مردم نظر بشعله ایمن شکسته اند
پرواز من چو موج گهر در دلست و بس
بالیکه داشتم بطپیدن شکسته اند
هر ذره ام برنگ دگر میدهد نشان
جوش بهارم آینه من شکسته اند
امروز نفی هم گل اقبال دوستیست
یاران زرنگ ما صف دشمن شکسته اند
ما عاجزان زکوی تو دیگر کجا رویم
در پای رشتها سر سوزن شکسته اند
سنگی زننگ عجز بمینای ما نخورد
ما را همان بدرد شکستن شکسته اند
یک گل درین بهار اقامت سراغ نیست
(بیدل) زرنگ خود همه دامن شکسته اند