" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٢: این ستم کیشان که وهم زندگی را هاله اند

این ستم کیشان که وهم زندگی را هاله اند
در تلاش خودکشیها شعله جواله اند
عمرها شد حرف دردی آشنای گوش نیست
کوهکن تابی نفس شد کوه ها بی ناله اند
خلقی از خود رفت و اکنون ذکر ایشان میرود
کاروان خواب را افسانها دنباله اند
دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست
شیر میغرند و چون وامیرسی بزغاله اند
سرد شد دل از دم این پهلوانان غرور
رستم اند اما بغل پرورده های خاله اند
دل سیاهی یکقلم آئینه دار صحبت است
گر همه اهل خراسانند از بنگاله اند
جمله با روی ملایم قطره اند اما چه سود
چون بمینای دل افتادند یکسر ژاله اند
همچو دندان بهر ایذا وصل و هجرشان یکیست
گر همه یک ساله می آیند و گر صد ساله اند
با عروج جاه این افسردگان بی مدار
بر لب هر بام چون خشت کهن تبخاله اند
چشم اگر دارد تمیز حسن و قبح اعتبار
زنگیان جامه گلگون نوبهار لاله اند
(بیدل) از خورود بزرگ آن به که برداری نظر
دورگاوان رفت و اکنون حاضران گوساله اند