این غافلان که آینه پرداز میدهند
در خانه ئی که نیست کس آواز می دهند
خون شد دل از معامله داران وهم وظن
تمثال ماست آنچه بما باز میدهند
مجبور غفلتیم قبول اثر کراست
یاران بگوش کر خبر راز میدهند
کم همتان بحاصل دنیای مختصر
در صید پشه زحمت شهباز میدهند
ناز غرور شیفته وضع عاجزیست
رنگ شکسته را پر پرواز میدهند
غافل زاعتبار شهید وفا مباش
خون مرا بآب رخ ناز میدهند
آنجا که دل ادبکده راز عاشقیست
آتش بدست کودک گلباز میدهند
تا بخیه گل کند زگریبان راز ما
دندان بلب گزیدن غماز میدهند
بیتابی نفس طپش آهنگی فناست
گردی که میکنی بتگ و تاز میدهند
بر باد ناله رفت دل و کس خبر نیافت
داغم زنغمه ئی که باین ساز میدهند
در پیش خود کهن شده ئی ورنه چون نفس
انجام خلق را پرآغاز می دهند
(بیدل) برون خویش بجائی نرفته ایم
ما را زپرده بهر چه آواز میدهند