" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٣: بار ما عمریست دوش چشم حیران میکشد

بار ما عمریست دوش چشم حیران میکشد
محمل اجزای ما چون شمع مژگان میکشد
ناتوانان مغتنم دارید وضع عاجزی
کز غرور طاقت آسودن بجولان میکشد
ما ضعیفان آنقدرها زحمت یاران نه ایم
سایه باری دارد اما هر کس آسان میکشد
هیچکس در مزرع امکان قناعت پیشه نیست
گر همه گندم بود خمیازه نان میکشد
صلح و جنگ عرصه غفلت تماشاکردنیست
تیر در کیش است و خلق از سینه پیکان میکشد
دوری انس است استعداد لذتهای خلق
طفل میبرد زشیر آندم که دندان میکشد
التفات رنگ امکان یکقلم آلودگیست
مفت نقاشی کزین تصویر دامان میکشد
وحشت آهنگی زفکر خویش بیرون آ که شمع
پازدامن تا کشد سر ازگریبان میکشد
محو او را هر سر مو یکجهان بالیدن است
گاه حیرت داغم از قدی که مژگان میکشد
میروم ازخویش و جز حیرت دلیل جهد نیست
وحشتم در خانه آئینه میدان میکشد
جسم گر شد خاک (بیدل) رفع اوهام دوئیست
شخص از آئینه گم کردن چه نقصان میکشد