" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٤: باز اشکم بخیالت چه فسون میریزد

باز اشکم بخیالت چه فسون میریزد
مژه می افشرم آئینه برون می ریزد
هر کجا میگذری گرد پر طاوس است
نقش پایت چقدر بوقلمون میریزد
چه اثر داشت دم تیغ جفایت که هنوز
کلک تصویرشهیدان تو خون میریزد
عبرت از وضع جهان گیر که شخص اقبال
آبرو بر در هر سفله دون میریزد
عافیت ساز ترددکده دانش نیست
مفت گردی که بصحرای جنون میریزد
جام تا شیشه این بزم جنون جوش می اند
خون دل اینهمه بیرون و درون میریزد
در دبستان ادب مشق کمالم این است
که الف میکشم و حلقه نون میریزد
سر بی سجده عرق بست به پیشانی من
میم از شیشه ناگشته نگون میریزد
(بیدل) از قید دل آزاد نشین صحرا شو
وسعت از تنگی این خانه برون میریزد