" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٥: باز بیتابیم احرام چه در می بندد

باز بیتابیم احرام چه در می بندد
کز غبارم نفس صبح کمر می بندد
فکر جولان همه تشویش عبارت سازیست
فطرت آبله مضمون دگر می بندد
غیر دل گوشه امنی که توان یافت کجاست
بچه امید نفس رخت سفر می بندد
عرض جوهر ندهی بی حسدی نیست فلک
ورنه چون آینه دستت بهنر می بندد
نی دلیل است که ای هرزه درایان طلب
بال و پر ریختن ناله شکر می بندد
ریزش ماده بر اجزای ضعیف است اینجا
آسمان سنگ بدامان شرر می بندد
وحشت عمر کمین شیفته فرصت نیست
صبح از دامن افشانده کمر می بندد
تا بکی قصه مستقبل و ماضی خواندن
باخبر باش که افسانه نظر می بندد
عجزم از سعی وفا جوهر طاقت گل کرد
آب در کسوت یاقوت جگر می بندد
کسب جمعیت دل تشنه ضبط نفس است
تنگی قافیه موج گهر می بندد
شمع این محفلم از داغ دلم نیست گزیر
آنچه در پا فگنم عجز بسر می بندد
ناله ام داغ شد از بی اثری ها (بیدل)
تیغ چون منفعل افتاد سپر می بندد