باغ نیرنگ جنونم نیست آسان بشکفد
خون خورد صد شعله تا داغی بسامان بشکفد
آبیار ما ادبکاران گداز جرأت است
چشم ما مشکل که بر رخسا جانان بشکفد
بیدماغی فرصت اندیش شکست رنگ نیست
گل برنگ صبح باید دامن افشان بشکفد
تنگنای عرصه موهوم امکان را کجاست
آنقدر وسعت که یک زخم نمایان بشکفد
در شکست من طلسم عیش امکان بسته اند
رنگم آغوشی کشد تا این گلستان بشکفد
مهرورزی نیست اینجا کم زباد مهرگان
چاک زن جیب وفا تا طبع یاران بشکفد
وضع مستوری غبار مشرب مجنون مباد
داغ دل یارب برنگ ناله عریان بشکفد
قابل نظاره آن جلوه گشتن مشکل است
گر همه صد نرگسستان چشم حیران بشکفد
هیچ تخمی قابل سرسبزی امید نیست
اشک باید کاشتن چندانکه طوفان بشکفد
زین چمن محروم دارد چشم خواب آلوده ام
بی بهاری نیست حیرت کاش مژگان بشکفد
در گلستان نی که دارد اشک (بیدل) شبنمی
برگ برگش ناله بلبل بدامان بشکفد