" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٣: باندک شوخی ئی بنیاد تمکین کنده میگردد

باندک شوخی ئی بنیاد تمکین کنده میگردد
حیا تا لب گشود از هم تبسم خنده میگردد
تنزه گر هوس باشد مجوشید آنقدر با هم
که صحبت از سریشم اختلاطی گنده میگردد
تغافل حکم همواریست کوه و دشت امکانرا
بچندین تخته یک تحریک مژگان رنده میگردد
بعزلت ساز و ایمن زی که در خلق وفا دشمن
سگ دیوانه مطلب مرسها کنده میگردد
ببرق تیغ استغنا حذر از گردن افرازی
درین میدان فلک هم سر به پیش افگنده میگردد
خیال رفتگان رفتن ندارد همچو داغ از دل
بعبرت چون رسد نقش قدم پاینده می گردد
گرانی بر طبایع از غرور قدر نپسندی
درین بازار جنس کم بها ارزنده میگردد
قناعت میکند در خوشه چینی خرمن آرائی
قبا چون پینه ها بر خویش دوزد ژنده میگردد
نه انجم دانم و نی دور گردون لیک میدانم
جهان رنگست و یکسر گرد گرداننده میگردد
عرقها می کنم چون شمع سر در جیب می دزدم
علاجی نیست هستی از عدم شرمنده میگردد
اگر تسخیر دلها در خیالت بگذرد (بیدل)
باحسان جهد کن کاینجا خدائی بنده میگردد