با هستیم وداع تو و من چه میکند
با فرصت نیامده رفتن چه میکند
بخت سیه زچشم کسان جوهرم نهفت
شبهای تار ذره باوزن چه میکند
فریاد از که پرسم و پیش که جان دهم
کان غائب از نظر بدل من چه میکند
هستی برای هیچ کس آسودگی نخواست
گر دوست این کند بتو دشمن چه میکند
تیغ قضا سر همه در پا فگنده است
گردون درین مصاف بجوشن چه میکند
هر شیشه دل حریف تگ و تاز عشق نیست
جائی که مرد ناله کند زن چه میکند
رنگ بگردش آمده ئی در کمین ماست
گر سنگ نیستیم فلاخن چه میکند
دل خنده کار زشتی اعمال کس مباد
زنکی چراغ آینه روشن چه میکند
داغ دل از تلاش نفسها همان بجاست
در سنگ آتش اینهه دامن چه میکند
آه از مآل خرمی و انبساط عمر
تا گل درین بهار شگفتن چه میکند
دلهای غافل و اثر وعظ تهمت است
بر عضو مرده مالش روغن چه میکند
تسلیم عشق را برعونت چه نسبت است
(بیدل) سر بریده بگردن چه میکند