پای طلب دمی که سر از دل برآود
چون تار شمع جاده زمنزل برآورد
چون سایه خاک مال تلاش فسرده ام
کو همتی که پایم ازین گل برآورد
دل داغ ریشه ایست که هر گه نمو کند
چون شمع از توقع حاصل برآورد
خط غبار من که رساند بکوی یار
این نامه را مگر پر بسمل برآورد
هر جا رسد نوید شهیدان تیغ عشق
آغوش سر ز زخم حمایل برآورد
چون شمع لرزه در جگر از ترزبانیم
این شیوه ام مباد زمحفل برآورد
در وادی ئی که غیرت لیلی درد نقاب
مجنون سر بریده زمحمل برآورد
ضبط خودت بس است غم خلق هرزه چند
گوهر محیط را بچه ساحل برآورد
بنیاد این خرابه بآبی نمیرسد
تا کی کسی عرق کند و گل برآورد
برآستان رحمت مطلق بریدنیست
دستی که مطلب از لب سائل برآورد
(بیدل) نفس گر از در ابرام بگذرد
عشقش چه ممکن است که از دل برآورد