" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨٤: پرافشانده ام با اوج عنقا گفتگو دارد

پرافشانده ام با اوج عنقا گفتگو دارد
غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد
زبان سبزه زان خط دل افزا گفتگو دارد
دهان غنچه زان لعل شکر خا گفتگو دارد
دران محفل که حیرت ترجمان راز دل باشد
خموشی دارد اظهاری که گویا گفتگو دارد
ندارد کوتهی در هیچ حال افسانه عشق
فغان گر لب فرو بندد تمنا گفتگو دارد
خروشم در غمت با شور محشر میزند پهلو
سرشکم بیرخت با جوش دریا گفتگو دارد
بچشم سرمه آلودت چه جای نسبت نرگس
زکوریهاست هر کس تا باینجا گفتگو دارد
تو خواهی شور عالم گیر و خواهی اضطراب دل
همان یک معنی شوق اینقدرها گفتگو دارد
برون از ساز وحدت نیست این کثرت نوائیها
زبان موج هم در کام دریا گفتگو دارد
زسرتاپای ساغر یک دهن خمیازه می بینم
زحرف لعل میگون که مینا گفتگو دارد
لب شوخی که جوش خضر دارد خط مشکینش
چو آید در تبسم با مسیحا گفتگو دارد
زآهنگ گداز دل مباش ای بیخبر غافل
زبان شمع خاموشست اما گفتگو دارد
کلاه آرای تسلیمم نمیزیبد غرور از من
سرافتاده با نقش کف پا گفتگو دارد
غبار گردش چشمیست سر تا پای ما (بیدل)
زبان در سرمه گیرد هر که با ما گفتگو دارد