" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠٦: بشوخی زد طرب غم آفریدند

بشوخی زد طرب غم آفریدند
مکرر شد عسل سم آفریدند
نثار نازی از اندیشه کل کرد
دو عالم جان بیکدم آفریدند
بزخم اضطراب بسمل ما
زخون رفته مرهم آفریدند
شکست عافیت آهنگ گردید
بهر جا ساز آدم آفریدند
جهان جوش بهار بی نیازیست
بیک صورت دو گل کم آفریدند
بهر جا وحشت ما عرضه دادند
شرار و برق بی رم آفریدند
گل این بوستان آفت بهار است
شکست و رنگ توام آفریدند
به تسکین دل مجروح بسمل
پر افشانده مرهم آفریدند
به پیری گریه کن کائینه صبح
برای عرض شبنم آفریدند
کریمان خون شوید از خجلت جود
که شهرت خاص حاتم آفریدند
چو ماه نوخم وضع سجودم
زپیشانی مقدم آفریدند
نه مخموری نه مستی چیست (بیدل)
دماغت از چه عالم آفریدند