" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١١: بگرمی نگه از شعله تاب می ریزد

بگرمی نگه از شعله تاب می ریزد
به نرمی سخن از گوهر آب می ریزد
طراوت عرق شرم را تماشا کن
چو برگ گل زنقابش گلاب می ریزد
صبا بدامن آنزلف تازند دستی
غبار شب زدل آفتاب می ریزد
صفای خاطر ما آبیار جلوه اوست
کتان شسته همان ماهتاب می ریزد
بعالمی که کند عشق صنعت آرائی
چمن زآتش و گلخن زآب می ریزد
زموج خیز غناکوه و دشت یک دریاست
خیال تشنه لب ما سراب می ریزد
بذوق راحت از افتادگی مشو غافل
که لغزش مژه ها رنگ خواب می ریزد
بجو زخاک نشینان سراغ گوهر راز
که نقد گنج زجیب خراب می ریزد
ذخیره دل روشن نمیشود اسباب
که هرچه آینه گیرد در آب می ریزد
زمام کار به تعجیل نسپری (بیدل)
که بال برق شرار از شتاب می ریزد