" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٧: به نظم عمر که سرتاسرش روانی بود

به نظم عمر که سرتاسرش روانی بود
خیال هستی موهوم سکته خوانی بود
چه رنگها که ندادم بباد پیماائی
بهار شمع درین انجمن خزانی بود
نیافت عشق جفا پیشه قابل ستمی
همیشه بسمل این تیغ امتحانی بود
هنوز آن پری از سنگ فرق شیشه نداشت
که دل شررکده چشمک نهانی بود
بکام دل نگشودیم بال پروازی
چو رنگ هستی ما گرد پرفشانی بود
پس از غبار شدن گشت اینقدر معلوم
که بار ما همه بر دوش ناتوانی بود
بخاک راه تو یکسان شدیم و منفعلیم
که سجده نیز درین راه سرگرانی بود
طراوت گل اظهار شبنمی میخواست
زخجلت آب نگشتن چه زندگانی بود
علم بهرزه درائی شدیم ازین غافل
که صد کتاب سخن محو بیزبانی بود
تلاش موج درین بحر هیچ پیش نرفت
گهر دمیدن ما پاس بیکرانی بود
جهان گذرگه آئینه است و ما نفسیم
تو هم چو ما نفسی باش اگر توانی بود
فریب معرفتی خورده بود (بیدل) ما
چووارسید یقین ها همه گمانی بود