بهر جا ساز غیرت انفعال آهنگ میگردد
بموج یک عرق صد آسیای رنگ میگردد
نگردد ضعف پیری مانع بیتابی شوقت
نوا از پا نیفتد گرنی ما چنگ میگردد
فسردن کسوت ناموس چندین وحشت است اینجا
پری در شیشه دارد خاک ما گر سنگ میگردد
زالفت گاه دل مگذر که با آن پرفشانیها
نفس اینجا زلب نگذشته عذر لنگ میگردد
چو گیرد خودنمائی دامنت ساز ندامت کن
خموشی میطپد بر خویش تا آهنگ میگردد
فریب آب نتوان خوردن از آئینه هستی
گر امروزش صفائی هست فردا زنگ میگردد
دماغ وهم سرشار است در خمخانه امکان
می تحقیق تا در جام ریزی بنگ میگردد
ندانم نبض موجم یا غبار شیشه ساعت
که راحت از مزاج من بصد فرسنگ میگردد
جنونم جامه واری دارد از تشریف عریانی
که گر یک رشته بر رویش فزائی تنگ میگردد
دل آن بهتر که چون اشک از طپیدن نگذرد (بیدل)
که این گوهر بیکدم آرمیدن سنگ میگردد