" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٨: بهر کجا مژه ام رنگ خواب میریزد

بهر کجا مژه ام رنگ خواب میریزد
گداز شرم برویم گلاب میریزد
مباش بیخبر از درس بی ثباتی عمر
که هر نفس ورقی زین کتاب میریزد
صفای دل کلف اندود گفتگو مپسند
نفس بر آتش آئینه آب میریزد
زتنگنای جسد عمرهاست تاخته ایم
هنوز قامت پیری رکاب میریزد
گلی که رنگ دو عالم غبار شوخی اوست
چو غنچه خون مرا در نقاب میریزد
خوشم بیاد خیالیکه گلبن چمنش
گل نظاره در آغوش خواب میریزد
گداز دل به نم اشک عرض نتوان داد
محیط آب رخی از سحاب میریزد
زخویش رفتن عاشق بهار جلوه اوست
شکست رنگ سحر آفتاب میریزد
مخور زشیشه گردون فریب ساغر امن
که سنگ رفته بجای شراب میریزد
زبیقراری خود سیل هستی خویشم
چو اشک رنگ بنای من آب میریزد
بحرف لب مگشا تا توانی ای (بیدل)
که آبروی نفس چون حباب میریزد