بیاد آستانت هر که سر بر خاک میمالد
غبارش چون سحر پیشانی افلاک میمالد
گهر حل میکند یا شبنمی در پرده می بیزد
حیا چیزی بران رخسار آتشناک میمالد
امل افسون بیباکیست در عبرتگه مکان
بقدر ریشه مستی آستین تاک میمالد
سخن بی برده کم گوئید کاین افسانه عبرت
بگوشی تا خورد اول لب بیباک میمالد
بذوق سدره و طوبی و هم دندان بسوهان زن
امن کام جهانی را باین مسواک میمالد
صفای امن صبح و نم شبنم چه ننگ است این
فلک صابون همین بر جامه های پاک میمالد
درین گلشن زوضع لاله و گل سیر عبرت کن
که یک مژگان گشودن سینه بر صد چاک میمالد
سیه چشمیست امشب قی مستان که نیرنگش
بجام هر که اندارد نظر تریاک میمالد
بچندین رنگ ازان نقش قدم گل میتوان چیدن
برفتارت پر طاوس روبر خاک میمالد
مشو از امتیاز خیر و شر طنبور این محفل
که عبرت گوش هر کس در خور ادراک میمالد
مگر سعی ندامت هم دلی انشا کند (بیدل)
نفس دستی بصد امید برگ تاک میمالد