" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣٣: بیادت گردش رنگم بهر جا بار میبندد

بیادت گردش رنگم بهر جا بار میبندد
زموج گل زمین تا آسمان زنار می بندد
چسان خاموش باشم بیتو کز درد تمنایت
طپش بر جوهر آئینه موسیقار میبندد
سجودی میبرم چون سایه کلک آفرینش را
که سر تا پای من یک جبهه هموار میبندد
گرفتم تاب آغوشت ندارم گردش چشمی
تمنا نقش امیدی بابن پرکار میبندد
بقدر گردش رنگ آسیای نوبت است اینجا
دو روزی خون ما هم گل بدست یار میبندد
باین تمکین شیرین هر کجا از ناز برخیزی
گره در نیشکر پیش قدت زنار میبندد
پیام عافیت خواهی زامید نفس بگسل
ندامت نغمه ساز عبرتی کاین تار میبندد
بناموس حیا باید عرق در جبهه دزدیدن
زشنم گلشن ما رخنه بر دیوار میبندد
نمیباشد حریف حسن تحقیق از حیا غافل
شکوه برق این وادی مژه ناچار میبندد
گر از رنگینی بیداد نازت شکوه پردازم
شکست دل پر طاوس بر منقار میبندد
باین شوقیکه من چون گل به پیراهن نمیگنجم
سرگرد سرت گردیدنم دستار میبندد
زننگ ابتذالم آب خواهد ساختن (بیدل)
تعلق نقش مضمونیکه دل بسیار میبندد