بی زنگ درین محفل آئینه نمیباشد
آن دل که تهی باشد از کینه نمیباشد
هر جلوه که در پیش است گردش بقفا دریاب
فردائی این عالم بی دینه نمیباشد
مجنون بکه دل بندد حسرت بچه پیوندد
در کسوت عریانی این پنبه نمیباشد
حیف است کشد فرصت دردسر مخموری
در هفته میخواران آدینه نمیباشد
یکریش بصد کوثر ارزان نکنی زاهد
در چارسوی جنت پشمینه نمیباشد
یاران مژه بردارید مفت است فلکتازی
این منظر حیرت را یک زینه نمیباشد
در کارگه تجدید یکدست چمن سازیست
تقویم بهار اینجا پارینه نمیباشد
هر گوهر ازین دریا دارد صدف دیگر
دل در کف دلدار است در سینه نمیباشد
گو اهل سخن (بیدل) سامان غنا خواهند
چون نسخه اشعارت گنجینه نمیباشد