" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٨: بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه اند

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه اند
هر کجا یابند بوی سوختن پروانه اند
کودلی کز شوخی حسنت گریبان چاک نیست
یکسر این آئینها در جلوه گاهت شانه اند
غافل از کیفیت نیرنگ حال ما مباش
گردش آرایان رنگ عافیت پیمانه اند
از محبت پرس حال خاکساران وفا
کاین غبار آلودگان گنجند یا ویرانه اند
مو بموی دلبران تکلیف زنار است و بس
این قیامت جلوه ها سر تا قدم بتخانه اند
عالم کثرت طلسم اعتبار وحدتست
خوشه ها آئینه دار شوخی یکدانه اند
گر خطائی سرزد از ما جای عذر بیخودیست
ناتوانان نگاهت لغزش مستانه اند
هوش ممکن نیست سردزدد زفکر نیستی
بی گریبانان این غفلت سرا دیوانه اند
زاهدان حاشا که در خلد برین یا بند بار
چون عصا این خشک مغزان باب آتشخانه اند
این امل فرسودگان مغرور آرامند لیک
زیر سر چنگ هوس یکریش و چندین شانه اند
جز شکستن نیست سامان بنای اعتبار
رنگهای این چمن صهبای یک پیمانه اند
دوستان کامروز بهر آشنا جان میدهند
گر بیفتد احتیاج از خویش هم بیگانه اند
نقد امداد عزیزان تا کجا باید شمرد
هر کلیدی را که قلفش بشکند دندانه اند
صرف معنی نیست (بیدل) فطرت ابنای دهر
یکقلم این خوابناکان مرده افسانه اند