تا آئینه روبروی ما بود
گلچین بهار کهربا بود
یاد دم عشرتی که چون صبح
آئینه ما نفس نما بود
فریاد شکسته رنگی ما
عمری چو نگاه سرمه سا بود
شد عجز حجاب ورنه از دل
تا کوی تو راه ناله وا بود
آئینه چسان گرفت حیرت
از عکس تو دست در حنا بود
جوشید زشعله تو داغم
سرچشمه عجز کبریا بود
در راه تو هر چه از غبارم
برداشت فلک کف دعا بود
هر آه که برکشیدم از دل
چون موج بگوهر آشنا بود
دل نیز چو سینه استخوان داشت
تا یاد خدنگ او هما بود
بشکست دل و نکرد آهی
این شیشه عجب تنک صدا بود
خون شد دل و ساغر چمن زد
میخانه ما گداز ما بود
(بیدل) تاجی که دیدی امروز
فردا بینی نشان پا بود