تا پری بعرض آمد موج شیشه عریان شد
پیرهن زبس بالید دهر یوسفستان شد
جلوه اش جهانی را محو بیخودیها کرد
آینه دکان بر چین جنس حیرت ارزان شد
خاک ممن بیاد آورد چهره عرقناکش
همچو بیضه طاوس در عدم چراغان شد
کوشش زمینگیرم بر عروج بینش تاخت
خارپای شمع آخر دستگاه مژگان شد
وحشتم درین محفل شوخی سپندی داشت
تا قفس زدم آتش ناله ئی پرافشان شد
انفعال هستی را من عیار افسوسم
دست داغ سودن بود طبع اگر پشیمان شد
امتحان آفاتم رنگ طاقت دل ریخت
آبگینه ام آخر از شکست سندان شد
زین چمن بهر رنگم سیر آگهی مفت است
داغ لاله هم کم نیست گر بهار نتوان شد
ساز گردن افرازی رنج هرزه گردی داشت
سر بجیب دزدیدم پا مقیم دامان شد
داغ درد شو (بیدل) کز گداز بیحاصل
اشکها درین محفل ریشخند مژگان شد