" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥٦: تا بعالم رنگ بنیاد تمنا ریختند

تا بعالم رنگ بنیاد تمنا ریختند
گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند
واپسی زین کاروان چندین ندامت بار داشت
هر که رفت از پیش خاکش بر سر ما ریختند
گنج گوهر شد دل قومی که از شرم طلب
آبرو در دامن خود همچو دریا ریختند
ماتم مطلب غبارانگیز چندین جستجوست
آرزو تا خانه ویران گشت دنیا ریختند
صورت واماندگان آئینه ئی دیگر نداشت
عجز ما بی پرده شد نقش کف پا ریختند
قاتل ما چون سحر دامان ناز افشاند و رفت
خون ما چون گل همان در دامن ما ریختند
عیش این محفل نمی ارزد باندوه شکست
بیدماغان هم بطبع سنگ مینا ریختند
انفعال آرمیدن بسکه آبم میکند
سیل جوشید از کف خاکم بهر جا ریختند
حیرت آئینه ام با امتیازم کار نیست
صورت بنیادم از چشم تماشا ریختند
این گلستان قابل نظاره الفت نبود
آبروی شبنم ما سخت بیجا ریختند
(بیدل) از دام شکست دل گذشتن مشکل است
ریزه این شیشه در جولانگه ما ریختند