تا دل از انجمن وصل تو مایوس نبود
جوهر ناله دربن آینه محسوس نبود
شب که شوق تو خسک در جگر محفل ریخت
شعله شمع به بیتابی فانوس نبود
بسکه نیرنگ دو عالم بخرامت فرش است
نقش پا هم برهت جز پر طاوس نبود
یاد آن عیش که در انجمن ذوق وصال
داشت پیغام حضوی که بصد بوس نبود
سعی پرواز من آخرعرقی ریخت بخاک
اشک هم اینقدرش کوشش معکوس نبود
تا برائیم زخجلت کده دام امید
بال برهم زدنی جز کف افسوس نبود
سیر آئینه دل ضبط نفس میخواهد
ورنه آزادی ما اینهمه محبوس نبود
نوبهاری که تصور بخیالش خون است
ما به آن رنگ ندیدیم که محسوس نبود
جلوه در محفل ما جمله نقاب آرائیست
شمع آن بزم نیفروخت که فانوس نبود
در تظلم کده دیر محبت (بیدل)
ناله فریاد دلی داشت که ناقوس نبود