" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٢: تا دل دیوانه واماند از طپیدن داغ شد

تا دل دیوانه واماند از طپیدن داغ شد
اضطراب این سپند از آرمیدن داغ شد
هیچکس چون نقش پا از خاک را هم برنداشت
این گل محرومی از درد نچیدن داغ شد
میدهد سعی طلب عرض سراغ منزلم
نادویدنها زدرد نارسیدن داغ شد
غافلم از حسنش اما اینقدر دانم که دوش
برق حیرت جلوه ئی دیدم که دیدن داغ شد
برق بر دل ریخت آخر حسرت نشو و نما
چون شرر این دانه از شوق دمیدن داغ شد
از جنون پیمائی طاوس بیتابم مپرس
پرزدم چندانکه در بالم پریدن داغ شد
محو دیدار کیم کز دور باش جلوه اش
بر مژه هر قطره اشکم تا چکیدن داغ شد
عاقبت گردن کشانراطوق گردن نقش پاست
شعله هم اینجا بجرم سرکشیدن داغ شد
آب در آئینه آخر فال حیرت میزند
آنقدر از پا نشستم کار میدن داغ شد
غیر عبرت شمع من زین انجمن حاصل نکرد
آنچه در دیدن گلش بود از ندیدن داغ شد
ناله ئی کردم بگلشن (بیدل) از شوق گلی
لاله ها را پنبه گوش از شنیدن داغ شد