" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٦: تازگرد انتظارت مستفیدم کرده اند

تازگرد انتظارت مستفیدم کرده اند
روسفید الفت از چشم سفیدم کرده اند
نوبهار گردش رنگ تماشا نیستم
از قدم آئینه شوق جدیدم کرده اند
نغمه ام اما مقیم ساز موهوم نفس
در خیال آباد پنهانی پدیدم کرده اند
تا نفس باقیست از گرد من و ما چاره نیست
هرزه تا زعرصه گفت و شنیدم کرده اند
دیده قربانیم برگ نشاطم حیرت است
از کفن خلعت طرازیهای عیدم کرده اند
آرزو تا نگذرد زین کوچه بی تلقین درد
طفل اشکی چند در پیری مریدم کرده اند
یاس کو تا همتم سامان آزادی کند
عالمی را دام تسخیر امیدم کرده اند
چون نفس از ضعف جز قلب هوا نشگافتم
فتح باب بیدری وقف کلیدم کرده اند
حسرت من می طپد همدوش نبض کائنات
در دل هر ذره صد بسمل شهیدم کرده اند
(بیدل) از پیری سراپایم خم تسلیم ریخت
سرو این گلزار بودم شاخ بیدم کرده اند