" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٠: ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد

ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد
سوخت پرفشانیها کاین قفس گلستان شد
عالم از جنون من کرد کسب همواری
سیل گریه سردادم کوه و دشت دامان شد
خامشی بدامانم شور صد قیامت ریخت
کاشتم نفس در دل ریشه نیستان شد
هر کجانظر کردم فکر خویش را هم زد
غنچه تا گل این باغ بهر من گریبان شد
بر صفای دل زاهد اینقدر چه مینازی
هر چه آینه گردید باب خودفروشان شد
عشق شکوه الودست تا چه دل فسرد امروز
سیل میرود نومید خانه ئی که ویران شد
جیب اگر بغارت رفت دامنی بدست آریم
ای جنون بصحرا زن نوبهار عریان شد
جبریان تقدیریم قول و فعل ما عجز است
وهم میکند مختار آنقدر که نتوان شد
برق رفتن هوش است یا خیال دیداری
چون سپند از دورم آتشی نمایان شد
چین ناز پرورد است گرد وحشتم (بیدل)
دامنی گر افشاندم طره ئی پرشان شد