تنگی آورد خانه صیاد
یکدوچاک قفس کنید زیاد
سیر آن جلوه مفت فرصت ماست
نوبهاریم چشم بد مرساد
عشق چون شمع در تلاش سجود
سر ما را بپای ما سر داد
نفس است آنکه تا رسید بلب
گرد ما چون سحر قیامت زاد
دل تنگ آخراز جهان بردیم
عقده ئی داشتیم کس نگشاد
بیستون در غبار سرمه گم است
ناله هم رفت در پی فرهاد
چیست شغل جهان حیرانی
خاک خوردن بقدر استعداد
از کف وارثان نرفت برون
زر قارون عمارت شداد
خفته ئی زیر سقف بی دیوار
عیش این خانه ات مبارک باد
یار عمریست نام ما نگرفت
این فراموشی از که دارد یاد
نامه دل بود در کف امید
بر که خواندم که باز نفرستاد
تا چرا غم رسد بخاموشی
همه شب سرمه میکنم ایجاد
گردم این نه قفس نمییابد
گر بزیر پرم کنند آزاد
چون سپندم در آتشی که مپرس
سرمه گردم اگر کنم فریاد
محمل شمع میکشم (بیدل)
خدمت پا بگردنم افتاد