" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٨: توان اگر همه دوران آسمان گردید

توان اگر همه دوران آسمان گردید
بگرد خواهش یکدل نمیتوان گردید
چه حرصها که نشد جمع تا بخود چیدیم
هوس متاعی ما عاقبت دکان گردید
غبار وادی وهم اینقدر هجوم نداشت
نگه بهرزه دویها زد و جهان گردید
دلی بدست تو افتاد مفت شوخیها
بروی آینه صد رنگ میتوان گردید
کباب سعی غبار خودم که این کف خاک
براه شوق تو مرد آنقدر که جان گردید
سرشک اگر قدمی در ره طپش ساید
بهر فسرده دلی میتوان روان گردید
فنا بحسرت بسیار پشت پا زدن است
چمن هزار گل افشاند تا خزان گردید
زخود برآمد گان یکقلم فلک تازند
نفس دو گام گذشت از خود و فغان گردید
خوشم که عشق نکرد امتحان پروازم
شکسته بالی من در قفس نهان گردید
دگر مپرس زتاب جدائیم (بیدل)
بدرد دل که دلم سخت ناتوان گردید