" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٦: جمعیکه با قناعت جاوید خو کنند

جمعیکه با قناعت جاوید خو کنند
خود را چو گوهر انجمن آبرو کنند
حیرت زبان شوخی اسرار ما بس است
آئینه مشربان به نگه گفتگو کنند
محجوب پرده عدمی بی حضور دل
پیداشوی گر آینه ات روبرو کنند
آنجا که عشق خلعت رسوائی آورد
پیراهنی که چاک ندارد رفو کنند
لب تشنه هوای ترا محرمان راز
چون نی بجای آب نفس در گلو کنند
نقش خیال و خامه نقاش مشکلست
ما را مگر بفکر میان تو مو کنند
آئینه است گاه خطا رنگ اهل شرم
بیدستگاه شامه گل چشم بو کنند
شوخی بسیر عالم ماره نمی برد
چشمی مگر در آبله پا فرو کنند
آن با مقیدان که در اثبات مطلقند
آب نرفته را زتو هم بجو کنند
در بحر کائنات که صحرا نیستیست
حاصل تیممی است بهر جا وضو کنند
(بیدل) دماغ نشه ندارد گدای عشق
گرنه فلک گداخته در یک کد و کنند