جنون ازبس شکست آبله در هر قدم دارد
بنای خانه زنجیر ما چون موج نم دارد
ببر قم میدهد خرمن خیال موج رفتاری
که اعجاز خرامش آب و آتش را بهم دارد
زلعل خامشت رمز تبسم کیست بشگافد
خیالی دست بر چاک گریبان عدم دارد
مدارای زشت رو امید تحسین از صفاکیشان
که اسباب خوش آمد خانه آینه کم دارد
فضولیهای امید اینقدر جان میکند ورنه
دل الفت پرست یاس از شادی چه غم دارد
بترک جاه زن تا در نگیرد ننگ افلاست
که رنج خودفروشی میکشد هر کس درم دارد
بلغزش چون ننالد خامه حسرت صریر من
که زنجیر سیه بختی بتحریک قدم دارد
زتدبیر محبت غافلم لیک اینقدر دانم
که دل تا آتشی در سینه دارد دیده نم دارد
نگه ننگاشت صنع آگهی در دیده اعیان
قلم در نرگسستان یک قلم سهوالقلم دارد
نوای عیش گو خون شود می با درد سودا کن
نفس با این بضاعت هر چه دارد مغتنم دارد
اگر دشمن تواضع پیشه است ایمن مشو (بیدل)
بخون ریزی بود بیباک شمشیری که خم دارد