جنونی با دل گمگشته از کوی تو می آید
دماغ من پریشانست یا بوی تو می آید
رم طرز نگاهت عالم ناز دگر دارد
خیالست اینکه در اندیشه آهوی تو می آید
ندانم دل کجا مینالد از درد گرفتاری
صدای چینی ئی از چین گیسوی تو می آید
زغیرت جای مینای تغافل تنگ میگردد
اشارت گر بسیر طاق ابروی تو می آید
کناری نیست کان سیب ذقن حسرت نبرد آنجا
باین شور جنون غلطیدن از کوی تو می آید
گل باغ چه نیرنگست تمهید جنون من
که بر خود تا گریبان میدرم بوی تو می آید
اگر بر خود نه پیچم بر کدامین وضع دل بندم
درین صورت بیادم پیچش موی تو می آید
من و بر آتش دل آب پاشیدن چه حرف است این
جبین هم گرنم آرد شرمم از خویتو می آید
چه آغوش است یارب موجه دریای رحمت را
که هر کس ره ندارد هیچ سو سو یتو می آید
بخواب عافیت مختار قدرت باش تا محشر
اگر گرداندنی از سعی پهلوی تو می آید
دو روز ای موج گوهر حیرت کارت غنیمت دان
روانی رفت از آبی که در جوی تو می آید
بگردون کفه قدرت رسید از دعوی باطل
چه خودسنجی است کز سنگ ترازوی تو می آید
کشیدی سر بجیب اما نبردی بوی تحقیقی
هنوز آئینه صیقل خواه زانوی تو می آید
چو شمع از تیغ تسلیم وفا گردن مکش (بیدل)
اگر سر رفت گور و رنگ بر روی تو می آید