" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٦: چون برگ گل زبس پر و بالم شکسته اند

چون برگ گل زبس پر و بالم شکسته اند
مکتوب وحشتم به پر رنگ بسته اند
پروانه مشربان بیک انداز سوختن
از صد هزار زحمت پرواز رسته اند
فرصت کفیل وحشت کس نیست زین چمن
گلها بس است دامن رنگی شکسته اند
تمثال من در آینه پیدا نمی شود
در پرده خیال توام نقش بسته اند
افسردگی بسوختگانت چه میکند
اینجا سپندها همه با ناله جسته اند
عالم تمام خون شد و از چشم ما چکید
خوبان هنوز منکر دلهای خسته اند
آن بیخودان که ضبط نفس کرده اند ساز
آسوده تر زنغمه تار گسسته اند
آزادگان بگوشه دامن فشاندنی
چون دشت در غبار دوعالم نشسته اند
سر بر مکش زجیب که گلهای این چمن
از شوق غنچگی همه محتاج دسته اند
ما را همان بخاک ره عجز واگذار
واماندگان در آبله دامن شکسته اند
(بیدل) زتنگنای جهانت ملال نیست
پرواز ناله را بقفس ره نبسته اند