" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٩: چون شفق از رنگ خونم هیچکس گل چین نشد

چون شفق از رنگ خونم هیچکس گل چین نشد
ناخنی هم زین حنای بی نمک رنگین نشد
از ازل مغز سر من پنبه گوش من است
بهر خواب غفلتم درد سر بالین نشد
در محیطی کاستقامت صید دام موج بود
گوهر بی طاقت ما محرم تمکین نشد
بی لبت از آب حیوان خضر خونها میخورد
تا چرا از خاکساران خط مشکین نشد
ناز هستی در تماشاخانه دل عیب نیست
کیست در سیر بهار آینه خودبین نشد
بی جگر خوردن بهار طرز نتوان تازه کرد
غوطه تا در خون نزد فطرت سخن رنگین نشد
چشم زخمم تا بروی تیغ او واکرده اند
از روانی موج خونرا چون نگه تسکین نشد
بسکه ما را عافیت آئینه دار آفت است
آشیان هم جز فشار پنجه شاهین نشد
داغم از وارستگیهای دعای بی اثر
کز فسون مدعا زحمت کش آمین نشد
عاقل از وضع ضلالت آگهی از کف نداد
بیخبر از کفر هم بگذشت و اهل دین نشد
همت وارستگان وامانده اسباب نیست
زاختلاط سنگ پرواز شرر سنگین نشد
هر قدر (بیدل) دماغ سعی راحت سوختم
همچو آتش جز همان خاکسترم بالین نشد