جهد کن که دل زهوس پایمال شک نشود
این کتاب علم یقین نقطه ایست حک نشود
رنگ مهر گیتی اگر دیدی از هوس بگذر
این جلب گلی که زند غیر آتشک نشود
آب و رنگ حسن جهان میدهد زقبح نشان
کم دمید گل که برخ شبنمش کلک نشود
از مزاج اهل دول رسم اتحاد مجو
در زمین تیره دلان سایه مشترک نشود
بلبل ار رسی بچمن طرح خامشی مفگن
ناله کن که بر لب گل خنده بی نمک نشود
نیست شامی و سحری کز حجاب جلوه او
غنچه شبنمی نکند شمع شب پرک نشود
رنگ عشق و داغ طلب نور شمع و مایل شب
هر کجا زریست چرا طالب محک نشود
مانع تنزه ما گشت شغل حرص و هوا
تا بود شراب و غذا آدمی ملک نشود
زحمت محال مبر جیب انفعال مدر
ما نمی رسیم باو تا زمین فلک نشود
گفتگوی عین و سوی قطع کن زشبهه برا
تا بلب گره نزنی اینکه دوست یک نشود
(بیدل) اقتضای جسد میکشد بحرص و حسد
خواب امنی داری اگر پیرهن خسک نشود