" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٨: چه شمع امشب درین محفل چمن پرداز می آید

چه شمع امشب درین محفل چمن پرداز می آید
که آواز پر پروانه هم گلباز می آید
نسیمی گوئی از گلذار الفت باز می آید
که مشت خاک من چون چشم در پرواز می آید
من و نظاره حسنیکه از بیگانه خوئیها
در آغوش است و دور از یک نگاه انداز می آید
زپیش آهنگی قانون حسرتها چه می پرسی
شکست از هر چه باشد از دلم آواز می آید
پرافشان هوای کیستم یارب که در یادش
نفس در پرده اندیشه ام گلباز می آید
زدریا بازگشت قطره گوهر در گره دارد
نیاز من زطوف جلوه او ناز می آید
چه حاجت مطرب دیگر طربگاه محبت را
که از یک دل طپیدن کار چندین ساز می آید
زخودرفتن اگر مقصود باشد شعله ما را
فسردن نیز دارد آنچه از پرواز می آید
نفس دزدیده ام چون شمع و پنهان نیست داغ دل
هنوز از خامشی بوی لب غماز می آید
باشکی فکر استقبال آهم میتوان کردن
که گرد آلوده از فتح طلسم راز می آید
هنوز از سخت جانی اینقدر طاقت گمان دارم
که از خود میتوانم رفت اگر او باز می آید
فسون ساز غفلت گر نگردد پنبه گوشت
چو تار از دست برهم سوده هم آواز می آید
دل هر ذره خورشیدیست اما جهد کو (بیدل)
منم آئینه از دستت اگر پرداز می آید