حاصل عافیت آنها که بدامن کردند
چون خموشی نفس سوخته خرمن کردند
دل زهستی چه خیال است مکدر نشود
از نفس خانه این آینه روشن کردند
شعله دردم و زین لاله ستان میجوشم
هر کجا داغ تو بود آینه من کردند
آه ازین جلوه فروشان مروت دشمن
کز تغافل چقدر آینه آهن کردند
جلوه آنجا که بهار چمن بیرنگیست
صیقل آینه موقوف شکستن کردند
در مقامیکه تمنا بخیالت میسوخت
شرری جست زدل وادی ایمن کردند
چون نفس جرات جولان چقدر بیدردیست
پای ما را که زدل آبله دامن کردند
نوبهار آنهمه مشاطگی خاک نداشت
خون ما ریخت باین رنگ که گلشن کردند
نرگسستان جهان وعده گه دیداریست
کز تحیر همه جا آینه خرمن کردند
ای خوش آنموج که در طبع گهر خاک شود
عجز بالیده ما را رگ گردن کردند
زخم در کیش ضعیفی اثر ایجاد رفوست
کشته رشکم ازان تیغ که سوزن کردند
یک سپند آنهمه سامان نفروشد (بیدل)
عقده ئی داشت دل سوخته شیون کردند