حاضران از دور چون محشز خروشم دیده اند
دیده ها باز است لیک از راه گوشم دیده اند
باخم شوقم چه نسبت زاهد افسرده را
میکشان هم یکدو ساغر وار جوشم دیده اند
سایه زنگ کلفت آئینه خورشید نیست
نشه صافم چه شد گر درد نوشم دیده اند
صورت پا در رکابی همچو شمع استاده ام
رفته خواهد بود سرهم گر بدوشم دیده اند
در خراباتی که حرف نرگس مخمور اوست
کم جنونی نیست یاران گر بهوشم دیده اند
تهمت آلود نفس چندین گریبان میدرد
چون سحر عریانم اما خرقه پوشم دیده اند
کنج فقرم چون شرار سنگ بزم ایمنی ست
مصلحتها در چراغان خموشم دیده اند
فرصت ناز گلم پربیدماغ رنگ و بوست
خنده بر لب در دکان گلفروشم دیده اند
حال می پندارم و ماضی است استقبال من
در نظر می آیم امروزیکه دوشم دیده اند
شبنم آرائیست (بیدل) شوخی آثار صبح
هر کجا گل کرده باشم شرم کوشم دیده اند