" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤٨: حرص اگر بر عطش غلو دارد

حرص اگر بر عطش غلو دارد
شرم آبی دگر بجو دارد
گوشه دامن قناعت گیر
خاک این وادی آبرو دارد
خار خار خیال پوچ بلاست
آه زان دل که آرزو دارد
نیست این بحر بی شنای حباب
سر بی مغز هم کدو دارد
رنگ گل بیتو بی دماغم کرد
خون این زخم تازه بو دارد
دست می باید از جهان شستن
رفع آلایش این وضو دارد
ساز اقبال بی شکستی نیست
چینی اعتبار مو دارد
بیرواج جهان عنصری ایم
جنس ما گر دچار سو دارد
اوج بنیاد ما نگون ساریست
موی سر سوی خاک رو دارد
از نفس هر چه رست رفت بباد
ریشه ما همین نمو دارد
بر که نالد نیاز ما یارب
دادرس پر بناز خو دارد
خاک ناگشته پاک نتوان شد
زاهدان آب هم وضو دارد
هر کجائیم زین چمن دوریم
ما و من رنگ و بوی او دارد
(بیدل) این حرف و صوت چیزی نیست
خامشی معنی مگو دارد