" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤٩: حرص پیری شیألله از خروشم می کشد

حرص پیری شیألله از خروشم می کشد
قامت خم طرفه زنبیلی بدوشم می کشد
عبرت حال کتان پرروشن است از ماهتاب
غفلتی دارم که آخر پنبه گوشم می کشد
شرمساز طبع مجبورم که با آن ساز عجز
انتقام از اختیار هرزه کوشم می کشد
معنی خاصی زحرف و صوت انشاکردنی است
گفتگو آخر با آن لعل خموشم می کشد
سرخوش پیمانه یاد نگاه کیستم
رنگ گرداندن بکوی میفروشم می کشد
فرصت هستی درین میخانه پر بی مهلت است
همچو می خم تا بساغر یکدوجوشم می کشد
آفتابم رشته ساز سحر نگسسته است
آرزو بر تخت شاهی خرقه پوشم می کشد
زین همه شوری که دارد کارگاه اعتبار
اندکی افسانه مجنون بهوشم می کشد
نقش پای رفتگان صفر کتاب عبرت است
دیده هر جا حلقه می یابد بگوشم می کشد
بر که بندم (بیدل) از غفلت خطای زندگی
کم گناهی نیست گر دوشم بدوشم می کشد