حرصت آن نیست که مرگش زهوس وادارد
در کفن نیز همان دامن دنیا دارد
زین چمن برگ گلی نیست نگرداند رنگ
باخبر باش که امروز تو فردا دارد
همه از جلوه بانداز تغافل زده ایم
آنچه نادیده توان دید تماشا دارد
جاده در دامن صحرای ملامت چاکیست
که سر بخیه زنقش قدم ما دارد
دم تیغ تو نشد منفعل از کشتن ما
خون عاشق چقدر آب گوارا دارد
سایه گم شده محو نظر خورشید است
هر که از خویش رود در چمنت جا دارد
لاله در دامن این دشت بطوفان زده است
یاس مجنون چقدر گرد سویدا دارد
مقصد ناله دل از من مدهوش مپرس
شوق مستست ندانم چه تقاضا دارد
منکر وحشت ما سوخته جانان نشوی
شعله دربال و پر ریخته عنقا دارد
ما و من نغمه قانون خیال است اینجا
اثر هستی ما قطره بدریا دارد
لفظ گل کرده ئی آئینه معنی برگیر
پری اسمیست که از شیشه مسما دارد
رهرو از رنج سفر چاره ندارد (بیدل)
موج دایم زحباب آبله پا دارد