حسرت دل کرد بر ما پنجه قاتل بلند
میشود دست کرم با ناله سایل بلند
ما نه تنها نیستی را دادرس فهمیده ایم
بحر هم از موج دارد دست بر ساحل بلند
چین ابروی تو هر جا بحث جوهر میکند
تیغ از جوهر رگ گردن کند مشکل بلند
سایه تمکین نازت هر کجا افتاده است
سبزه چون مژگان شود از خاک آن منزل بلند
نه فلک در جلوه آمد از طپیدنهای دل
تا کجا رفتست یارب گرد این بسمل بلند
کاروان یأس امکان را غبار حسرتم
هر که رفت از خویشتن کرد آتشم در دل بلند
حرز امنی نیست جز محرومی از نشو و نما
خوشه سان گردن مکش زین کشت بیحاصل بلند
حیرت آهنگیم دل از شکوه ما جمع دار
دود نتواند شدن از شمع این محفل بلند
با غرور ناز او مشکل براید عجز ما
گرد مجنون نارسا و دامن محمل بلند
سد راه تست (بیدل) گر کنی تعمیر جسم
میشود دیوار چون شد قدری آب و گل بلند