حسرت زلف توام بود شکستم دادند
وصل میخواستم آئینه بدستم دادند
بیخود شیوه نازم که بیک ساغر رنگ
نه فلک گردش ازان نرگس مستم دادند
دل خون گشته که آئینه درد است امروز
حیرتی بود که در روز الستم دادند
صد چمن جلوه ببالد زغبارم تا حشر
که بجولان تو یک رنگ شکستم دادند
فال جولان چه زنم قطره گوهر شده ام
آنقدر جهد که یک آبله بستم دادند
بهر تسلیم غبار بهوا رفته من
سجده کم نیست بهر جا که نشستم دادند
چه توان کرد که در قافله عرض نیاز
جرس آهنگ دل ناله پرستم دادند
نه فلک دایره مرکز تسلیم من است
دستگاه عجب از همت پستم دادند
ناوک همتم از جوشن اسباب گذشت
بتغافل چقدر صافی شستم دادند
(بیدل) از قسمت تشریف ازل هیچ مپرس
اینقدر دامن آلوده که هستم دادند