خارج ابنای جنس است آنکه موزون میشود
قطره چون گردد گهر از بحر بیرون می شود
با همه افسردگی گر راه فکری واکنم
جیب ما خمخانه جوش فلاطون میشود
شبنم و گل غیر رسوائی چه دارد زین چمن
گریه بیدردی ما خنده مقرون میشود
خانه داری دیگر و صحرانوردی دیگر است
تاب دلتنگی ندارد آنکه مجنون می شود
از جنون کر و فر بر چرخ مفرازید سر
کاین صدای کوه آخر گرد هامون میشود
با کفن سازید پاک آلایش ننگ جسد
جامه چون شد شوخگین محتاج صابون میشود
سعد اگر خوانی چه حاصل طینت منحوس را
همچنان مسخ است اگر بوزینه میمون میشود
زین غناها آنچه خواهی از صفای دل طلب
چون بصیقل میرسد آئینه قارون میشود
بی تکلف نیست موقوف دو مصرع وضع بیت
چون دو در مربوط هم شد خانه موزون میشود
بر سرم گر سایه افتد زان حنائی نقش پا
چون بهار از سایه من خاک گلگون میشود
جهدها باید که جامی زین چمن آری بدست
آب تا گل هر قدم رنگی دگر خون میشود
تا کیت قلقل نوائیهای آهنگ شباب
ای جنون پیمای غفلت شیشه واژون میشود
(بیدل) اشعار من از فهم کسان پوشیده ماند
چون عبارت نازک افتد رنگ مضمون میشود