" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٠: خرد بعشق کند حیله ساز جنگ و گریزد

خرد بعشق کند حیله ساز جنگ و گریزد
چو حیز تیغ حریف آورد بچنگ و گریزد
به ننگ مرد ازین بیشتر گمان نتوان برد
قیامتی که بزه باشدش خدنگ و گریزد
نگارخانه امکان بوحشتیست که گردون
کشد زروز شبش صورت پلنگ و گریزد
کنار امن مجوئید ازان محیط که موحبش
زجیب خود بدر آرد سر نهنگ و گریزد
ازین قلمرو حیرت چه ممکن است رهائی
مگر کسی قدم انشا کند زرنگ و گریزد
زانس طرف نه بستم بقید عالم صورت
چو مومنی که دلش گیرد از فرنگ و گریزد
دل رمیده عاشق بهانه جوست برنگی
که شیشه گر شکنی بشنود ترنگ و گریزد
سپند وار فتاده است عمر نعل در آتش
بهوش باش مبادا زند شلنگ و گریزد
کدام سیل نهاده است رو بخانه چشمم
که اشک آبله بندد بپای لنگ و گریزد
رمیدنی است زشور زمانه رو بقفایم
چو کودکی که سگی را زند بسنگ و گریزد
مخوان بموج گهر قصه تعلق (بیدل)
مباد چون نفس از دل شود بتنگ و گریزد