" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٢: خلقیست پراگنده سعی هوسی چند

خلقیست پراگنده سعی هوسی چند
پرواز جنون کرده ببال مگسی چند
کر و فر ابنای زمان هیچ ندارد
جز آنکه گسسته است فسار و مرسی چند
چون سبحه زبس جاده تحقیق نهانست
دارند قدم بر سر هم پیش و پسی چند
کوکست بافسردگی اقبال خسیسان
در آتش یاقوت فتاده است خسی چند
با زمره اجلاف نسازد چکند کس
اینعالم پوچ است و همین هیچکسی چند
برده است زاقبال دو عالم گرو ناز
پائیکه دراز است زبیدست رسی چند
در گرد مزارات سراغیست بفهمید
پی گم شدن قافله بیجرسی چند
ترک ادب این بس که اسیران محبت
منقار گشودند زچاک قفسی چند
نی دیر پرستیم و نه مسجد نه خرابات
گرم است همین صحبت ما با نفسی چند
(بیدل) بعرق شسته ام از شرم فضولی
مکتوب نفس داشت جنون ملتمسی چند