خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود
تا بداغ پا ننهد شعله سرنگون نشود
از عدم خجسته برون هرزه میطپیم بخون
مغز هوش در سر کس مایه جنون نشود
در مزاج اهل جهان صد تناسخ است نهان
طفل شیر اگر نخورد خون دوباره خون نشود
موج از شکست سری یافت اعتبار گهر
تا غرور کم نکنی آبرو فزون نشود
صرفه بقا نبرد کس بدستگاه هوس
خانه های سوخته را خار و خس ستون نشود
عشق بی نیاز زنومیدی کیش چه غم
یک دو تیشه جانکنیت درد بیستون نشود
فرصت گذشته چسان تاختن دهد بعیان
اینقدر بفهم و بدان آنزمان کنون نشود
قدردانی همه کس زین ادا کواه تو بس
کز لب تو نام حیا بی عرق برون نشود
نفس خیره سر بخطا مایل است در همه جا
ایمنی زلغزش اگر مرکبت حرون نشود
(بیدل) از درشتی خو مشکل است رستن تو
تا بآتشش نبری سنگ آبگون نشود