خوش خرامان اگر اندیشه جولان کردند
گردش رنگ مرا جنبش دامان کردند
دام من در گره حلقه افلاک نبود
چون نگاهم قفس از دیده حیران کردند
بسراغم نتوان جز مژه بر هم چیدن
داشتم مشت غباری که پریشان کردند
بچه امید درین دشت توان آسودن
وحشتی بود که تسلیم غزالان کردند
زین چمن حاصل عشاق همین بسکه چو رنگ
چینی از خود شکنی زینت دامان کردند
بیقراران ادب پرور صحرای جنون
سیلها در گره آبله پنهان کردند
سعی وامانده خلق آنسوی خود راه نبرد
بسکه دامن ته پا ماند گریبان کردند
نقش بند چمن وحشت ما بیرنگیست
شد هوا آینه تا ناله نمایان کردند
بحر امکان چو گهر شوخی یک موج نداشت
از پریشان نظری اینهمه طوفان کردند
جنس بازار وفا رنگ نمیگرداند
دل چه مقدار گران گشت که ارزان کردند
تا زیادم بگرانی نکشد خاطر کس
سرنوشت من (بیدل) خط نسیان کردند